آیتالله عبدالله جوادی آملی در دیدار دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام با بیان اینکه قدردانی از این نظام و انقلاب بر همگان واجب است و باید پشتیبان این نظام باشیم اظهار کرد: به لطف الهی این نظام برکات فراوانی داشته و دارد، به لطف الهی کشور ایران خیلی ترقی کرده و این قابل انکار نیست.
"چو شاخه ای که امیدش به برگ و باری نیست
بهار آمده، اما مرا بهاری نیست
نوشته است، بهار است، شاخه ها سبزند
ولی به گفته تقویم اعتباری نیست"
..
.
پ.ن: السلام علیک یا ربیع الأنام و نضره الأیام ...
اسماعیل مطر ستاره تیم الوحده امارات پس تبدیل برد 2-1 به شکست 2-3 در دقایق پایانی مقابل پرسپولیس:
راستش را بخواهید ایران و تیم
هایش همیشه من را یاد فوتبال آلمان می اندازند آن جمله معروف گری لینه کر
که گفته "فوتبال یک بازی 90 دقیقه ای است که در پایان به سود آلمان تمام می
شود" (باخنده) ما این موضوع را در مورد ایرانی ها بارها تجربه کردیم.
بازیکنان ایرانی بسیار با کیفیت و مرموز هستند و بارها شده وقتی بازی در
اختیار ما بوده نتیجه به سود تیم های ایرانی پایان یافته است. روحیه
بازیکنان ایرانی و روحیه تیمی شان چنین است آنها هرگز تسلیم نمی شوند و تا
ثانیه آخر بازی می کنند.
رفیقدوست :" آقای هاشمی بر این باورند که روسای جمهور، نمایندگان مجلس و سایر مسوولان را این بخش عظیم انتخاب میکنند و دو دسته اصولگرا و اصلاحطلب هرکدام که بتوانند رای این 60 درصد را جلب کنند، به پیروزی دست پیدا میکنند.
روزی آقای هاشمی من را فراخواندند و «به
من گفتند که نزد مقام معظم رهبری بروم و به ایشان بگویم که با احمدآقا
(خمینی) اینقدر بد رفتار نکنند».
من نیز نزد مقام معظم
رهبری رفتم و به ایشان گفتم که داش اکبر میگویند که با احمد آقا بهتر
باشید. ایشان نیز به من گفتند که «من با احمدآقا خوب هستم. اگر درخواست
ایشان گذشته از اصول است، من نیستم، چراکه من در اصول با هیچکسی شوخی
ندارم».
در آن زمان ما هر ماه جلسات مشترکی با
احمدآقا داشتیم که در یکی از این جلسات من اتفاقاتی را که افتاد را به
احمدآقا منتقل کردم که ایشان در پاسخ به من گفتند یکی از دلایلی که امام
خمینی(ره) به مقام معظم رهبری علاقه پیدا کرد، همین صلابت و استقلال رای
ایشان بود."
مصاحبه قدیمیه اما بیشتر برام شخصی که جمله رو گفته جالب بود:
"رفیق دوست با اشاره به دستور رییس جمهور به معاون اول خود در مورد برخورد با ویژهخواری در کشور، گفت: من در مصاحبههایی که در این باره با رسانههای مختلف داشتم مطرح کردم که دستور رییس جمهور درباره مبارزه با رانتخواری برخورد با معلول است نه برخورد با علت. من معتقدم تا زمانی که اقتصاد دولتی باشد پیدا شدن بابک زنجانیها اتفاقی طبیعی است."
«دانشگاه من را خواسته که بروم تهران، همین اصطلاح علامه که دادهاند بس است. نمیخواهم دیگر استاد هم بشوم.»
«به بچهها رحم کن و با بزرگترها مدارا.»
"..یک روز وقتی ایشان در باغ احمدآباد دماوند ساکن بودند، من رفتم جلوی حوض وسط حیاط و در عالم بچگی هر چه که توانستم ماهیهای حوض را اذیت کردم. آقا من را زیر نظر داشتند و میدانستند که من ماهی را آزار میدهم. یک روز با نهایت آرامش به من گفتند: «محمود آقا این ماهیها گناه دارند.» همین یک جمله آنقدر برای من سنگین بود که اکنون با وجود آنکه 40 سال از آن زمان می گذرد، هنوز در گوشم است و از هر تنبیهی برایم بدتر بود."
"دختر علامه میگفتند هر وقت من مشکی تن میکنم حاج آقا میگفت چرا مشکی پوشیدی، الا وقتی که آقای قدوسی شهید شده بود"
"یکدفعه برگشتند و گفتند: «بهشتی را که می دانم شهید کردند، از آقای خامنهای خبر ندارم.»
هیچکس این موضوع را به ایشان اطلاع نداده بود، اصلاً روزی که در خیابان سرچشمه این اتفاق افتاد، ما به دماوند رفته بودیم. من خودم به آقای مناقبی گفتم که پیش حاج آقا حرفی نزنید و او هم نگفت و فردایش ما آمدیم دماوند و دیگر با حاج آقا حرفی نزدیم. چهلم شهدا هم گذشته بود که ایشان چنین حرفی به من زد. من گفتم: «چه کسی گفته بهشتی را شهید کردند؟!» گفت که خودت را فریب نده و اصلاً خوشش نیامد که من زیر بار نمیروم. گفتم: «آقای خامنهای خیلی وقت است که در نماز جمعه پیش نماز شدند»، یک لبخند زد و با خوشحالی گفت: «راست میگویی؟» گفتم: «اگر باور نمیکنید از آقای قدوسی که الان می آید بپرسید.»"
"بعد از ماجرای هفتم تیر، عمه به ما سفارش کرده بودند که مواظب باشید کسانیکه می آیند، در رابطه با انفجار حزب و شهادت شهید بهشتی چیزی به حاج آقا نگویند. ما هم سعی میکردیم که به هر کسی که میخواست نزد حاج آقا برود، تذکر بدهیم. یک روز عمه خانم با نگرانی به من و آقا مجتبی (پسر یکی از عمههای دیگرم) گفتند: «جریان آقای بهشتی را کسی به آقا گفته؟» گفتیم: «نه، چطور مگر؟» گفتند: «آقا گفتهاند آقای بهشتی حیف شد!»
روز یکشنبه هشت شهریور سال 1360، ساعت سه بعد از ظهر، ما لب حوض ایستاده بودیم که علامه آمدند در ایوان و دستشان را تکیه دادند به ستون چوبی و گفتند: «آقای رجایی و آقای باهنر طوری شدهاند؟» ما هم که از همهجا بی خبر بودیم گفتیم نه! تازه شب اخبار گفت که این ها مجروح شدهاند، حتی نگفت شهید شدهاند. آنموقع فهمیدیم داستان شهید بهشتی را از کجا می دانند. دیگر برای ما معما حل شده بود. برای شهیدحسن قدوسی در مدرسه عالی شهید مطهری ختم گرفتند. علامه طباطبایی بودند، شهید قدوسی و شهید بهشتی و خیلیهای دیگر حضور داشتند. سخنران مراسم هم آقای حسن روحانی بود. علامه علیرغم اینکه برای وقتشان ارزش زیادی قائل بودند، اما از اول تا آخر ختم نشستند."